روضه | نگاهم ماند و از درها نیامد نشانی از کبوترها / حاج سید رضا نریمانی
🔊 بخش دوم روضه | نگاهم ماند و از درها نیامد نشانی از کبوترها / حاج سید رضا نریمانی | دریافت | متن
📋 نگاهم ماند و از درها نیامد
سبک_روضه / بخش اول صوت
روضهحضرتزینب (س)
گریزبهروضهحضرتاباالفضل (ع)
گریزبهروضهامامحسین (ع)
با نوای حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نگاهم ماند و از درها نیامد
نشانی از کبوترها نیامد
زمانی گردِ من پُر بود حالا...
یکی از آن برادرها نیامد
دلم از تارِ غم شیرازه دارد
وجودم دردِ بیاندازه دارد
لباسِ کهنهات را میفشارم
لباست بویِ خونِ تازه دارد
لبم خشک است آبآور کجایی
رُبابم مُرد علیاصغر کجایی
سرم برخاک اُفتادهست عمه
عصایِ پیریام اکبر کجایی
مگر در شامِ غم خواهر ندارید
مگر این گوشه یک دختر ندارید
بیایید و ببینم رویتان را…
ولی افسوس بر تَن سر ندارید
مرا در لحظهی خوشحالیاش زد
مرا در موقعِ بیحالیاش زد
کسی که تیغِ خود را بر تنت کرد
مرا هم با غلافِ خالیاش زد
امیدم رفت تا بازوی تو رفت
اباالفضلم چه شد اَبروی تو رفت
سرم را ضربِ یک نیزه شکسته
همان نیزه که بر پهلویِ تو رفت
غمِ دوری چه بیرحمِ برادر
غمِ ما رو کی میفهمه برادر
زِ بسکه تیغ از جسمت کشیدم
ببین دستم پُر از زخمِ برادر
*شاعر: #حسن_لطفی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 زینب کجا مجلس حرام کجا
سبک_متن / بخش دوم صوت
روضهحضرتزینب (س)
روضهحضرتزهرا (س)
با نوای حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادته داداش چه جوری مادرمون و توو کوچه با غلاف میزدنش؟!
داداش! یادم افتاده من اون لحظهای که وقتی من و بردن توو مجلس حرامیا، من نمیرفتم داخل این مجلس؛ آخه میدونستم چه خبره. دَم درِ مجلس دستاش و حلقه کرد توو دهنهی در؛ زینب کجا، مجلس حرام کجا؟! اینقدر با این غلاف به این بازوهاش زدن…
یادم افتاده اون لحظهای که مادرم کمربندِ علی رو گرفت، نمیذارم علیم و جایی ببرید. از یه طرف چهل نفر دارن علی رو میکِشن، از یه طرف یه تنه مادر کمربند و گرفته؛ هرچی دیدن میکِشن این چهل نفر دست رها نمیشه. آخ این قدر با این غلاف به بازو و پهلو زد…
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 ای وای پر از زخمی
سبک_روضه /بخش سوم صوت
روضهامامحسین (ع)
با نوای حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ای وای پُر از زخمی، ای وای پُر از خونی
عطشان اگه بودی، عریان نمیمونی
نترس اگه غارت شده پیرهنت
چادرم و میندازم رو بدنت
منم شبیه خیمههات میسوختم
کاشکی خودم برات کفن میدوختم
خدای من؛ خدای من، عریانه بچهی باحیای من
خدای من؛ خدای من، ببین چقد تنهان بچههای من
خدای من؛ خدای من، سر بریدن بچهم و روی پای من
خدای من؛ خدای من، به هیچ کسی نمیرسه صدای من
*شاعر: #حمید_رمی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ