مناجات | الا که صاحب مایی الا که صاحب عزای تمام غم هایی / حاج سید رضا نریمانی

🔊 بخش اول مناجات | الا که صاحب مایی الا که صاحب عزای تمام غم هایی / حاج سید رضا نریمانی | دریافت | متن



🔊 بخش دوم روضه | گفتم بدون مایه فطیر است کار ما / حاج سید رضا نریمانی | دریافت | متن



🔊 بخش سوم روضه | این سو مغیره گرم بگو و بخند شد / حاج سید رضا نریمانی | دریافت | متن



📋 الا که صاحب عزای تمام غم‌هایی

سبک_مناجات /بخش اول صوت

با نوای حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اَلا که صاحب عزای تمام غم‌هایی
دوباره فاطمیه آمده؛ نمی‌آیی؟

به ما نگاه کن ای ساحل نجات بشر
تو را طلب کند این دیده‌های دریایی

کجا سیاه، به تن کرده‌ای غریبانه؟!
کجا به سینه خود می‌زنی به تنهایی؟!

کجا شبیه علی سر به چاه غم بردی؟!
کجا شبیه علی روضه‌خوانِ زهرایی؟!

برای گریه به غم‌های مادرت آقا
نه اینکه فکر کنم، مطمئنم اینجایی

شنیده‌ایم که گفتید روضه‌خوان باشیم
به روی چشم؛ هرآنچه شما بفرمایی

شنیده‌ایم زمین خورده است مادرتان
در آن دَمی که به در خورد ضربه‌ی پایی

*شاعر: #محمد_بیابانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 این نامه را به جوهر کینه نوشته‌ام

سبک_روضه /بخش دوم صوت

روضهحضرتزهرا (س)

با نوای حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این نامه را به جوهر کینه نوشته‌ام
از روزهای داغ مدینه نوشته‌ام

روزی که اختیار به دست سقیفه بود
روزی که چشمان به ردای خلیفه بود

هم‌ فکر غصب حق علی بود در سرم
هم بود ابو عبیده‌ی جراح یاورم

بر روی سنت حسنه پا گذاشتم
تصمیم را به عهده‌ی شورا گذاشتم

میزد به کوس تفرقه ابن منزل البته
خیلی از آن جماعت روشنگر البته

بن سعد خزرجی شده کوتاه آمدن
با پیروان لات و هُبَل راه آمدن

غیر از علی و فاطمه همراهمان شدند
اهل مدینه لشکر خودخواهمان شدند

گفتم: بدون مایه فطیر است کارمان
بی مرتضی و فاطمه گیر است کارمان

گفتم: ز یار غار حمایت کند علی
باید به زور هم شده بیعت کند علی

از این جهت روانه شدم سمت خانه‌اش
گرد آمدیم پشت در آشیانه‌اش

پشت سرم مهاجر و انصار آمدند
حتی به یاری‌ام در و دیوار آمدند

هر لحظه لحظه بیشتر و بیشتر شدیم
در پیش چشم فاطمه سیصد نفر شدیم

گفتم: علی خانه‌نشین را خبر کنید
مثل بقیه بیعت بی‌دردسر کنید

گفتم: که ختم قائله در دست حیدر است
بیعت علی اگر نکند کار ابتر است

آمد صدای فاطمه از پشت در به گوش
می‌گفت از امامت و حق پسر عموش

حکم ولایت ازلی را به ما نداد
یک تار موی شخص علی را به ما نداد

گفتم به حال خویش نباید رها شود
وقتش رسیده شعله‌ی آتش به پا شود

در بین دود فکر علی بود فاطمه
همواره گرم ذکر علی بود فاطمه

گرم حمایت از علیش عاشقانه بود
تنها علاج کار فقط تازیانه بود

کاشانه‌اش همین که پر از بوی دود شد
با تازیانه بازوی زهرا کبود شد

این سو مغیره گرم بگو و بخند شد
آن سو صدای ناله‌ی زهرا بلند شد

چیزی نمانده بود فضا ملتهب شود
با گریه‌های فاطمه دل منقلب شود

اما علی و شوکتش آمد به خاطرم
شور و شکوه ضربتش آمد به خاطرم

تیغ دو دم به خاطرم آمد چه کار کرد
اهل قریش را به مصیبت دچار کرد

پس با تمام کینه و بغضی که داشتم
آنجا همه توان خودم را گذاشتم

بر سینه‌ی زمین و زمان دست رد زدم
بر درب نیم سوخته محکم لگد زدم

طوری لگد زدم که همان پشت در نشست
طوری لگد زدم پس از آن پهلویش شکست

طوری زدم که داغ دلش بیشتر شود
طوری لگد زدم که علی بی‌پسر شود

حتی کنار ضربه‌ی سنگین کاری‌ام
مسمار درب سوخته آمد به یاری‌ام

ریحانه‌ی رسول که رنگش پریده بود
داغی میخ در نفسش را بریده بود

یک ضربه روزگار علی را سیاه کرد
سیلی زدم به فاطمه، حیدر نگاه کرد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 بیعت گرفتن از امام علی

متن_روضه /بخش سوم صوت

روضهحضرتزهرا (س)

با نوای حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یه اوضاعی توو مدینه حاکم شد، یه وقت سر بلند کرد امیرالمومنین، دید همه غیر فاطمه و دو سه نفر دیگه همه رفتند، اصلا غدیر و همه فراموش کردند و همه یادشون رفت.

همین چند وقت پیش پیغمبر دست علی رو بلند کرد، هر که من مولای اویم این علی مولای اوست. همه فراموش کردند اون لحظه‌ها رو؛ همه با این دو سه نفر همراه شدند. غیر فاطمه هیچکی نمونده همه رفتند…

گفتند اینا هم باید با ما همراه بشن، نمیشه! توو این شهر همه با ما بیعت کردند غیر علی و فاطمه. باید یه کاری بکنیم علی هم با ما بیعت کنه…

یه عده رو جمع کردم، حدود سیصد نفری شدیم. اومدیم پشت در خانه‌ی امیرالمومنین به این نیت که از علی بیعت بگیریم؛ علیم باید با ما همراه بشه…

رفت گشت توو مدینه همه ارازل و اوباش مدینه رو جمع کرد، هرکی از علی کینه به دل داره بیاد امروز می‌خوایم بریم در خونه‌ی علی. خیلیا خوشحال شدند؛ فهمیدند امروز روزشه…

به همه‌ی این سیصد نفر که جمع کرده بود گفت:« هرکی هرچی میتونه همراه خودش بیاره». همه با دست پُر اومدن، هرکی تونست تازیانه آورد، هیزم و چوب آورد. بعضیا شمشیر آوردند؛ طرف حساب علیه مرد عادی که نیست، از این طرف قراره بیعت بگیریند یا قراره بجنگید؟! چه خبره؟!
آخه برا بیعت که این همه آدم نمی‌برند، آخه برای بیعت که اینجوری همه دست پر نمیان…

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 آمد صدای فاطمه از پشت در به گوش

متن_روضه /بخش چهارم صوت

روضهحضرتزهرا (س)

گریزبهروضهحضرتعلی_اصغر (ع)

با نوای حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آمد صدای فاطمه. همچنین که اومدم دم در داد زدم علی بیاد بیرون اومدیم بیعت بگیریم ولی یه مرتبه

« آمد صدای فاطمه از پشت در به گوش
می‌گفت از امامت و حق پسر عموش»

پشت در اومد دید خیلی پشت در شلوغ شده از یه طرف همه دارن داد میزنند یا از خونه بیرون میای یا خونه و اهلش و به آتیش می‌کشیم؟!

از این طرف یه خانمی حامله پشت در اومده داره حرف میزنه، داره میگه شماها غدیر و فراموش کردید. علی با شما بیعت نمی‌کنه…

گفتم هیزما رو بیارید، هیزما رو آوردن در و به آتیش کشیدند، معاویه جات خالی بود پشت در خونه‌ی علی؛ در توو شعله داره می‌سوزه، دیدم در پشت در فاطمه داره علی علی میگه…

قبل از اینکه لگد به در بزنم، لای در وقتی باز شد تازیانه رو گرفتم از بین در هی با تازیانه به بازوی فاطمه میزدم.
همچین که دیدم دستش حائله که این در باز نشه اینقدر با تازیانه زدم…

یه اوضاعی توو مدینه حاکم شد، یه وقت سر بلند کرد امیرالمومنین، دید همه غیر فاطمه و دو سه نفر دیگه همه رفتند، اصلا غدیر و همه فراموش کردند و همه یادشون رفت.

همین چند وقت پیش پیغمبر دست علی رو بلند کرد، هر که من مولای اویم این علی مولای اوست. همه فراموش کردند اون لحظه‌ها رو؛ همه با این دو سه نفر همراه شدند. غیر فاطمه هیچکی نمونده همه رفتند…

گفتند اینا هم باید با ما همراه بشن، نمیشه! توو این شهر همه با ما بیعت کردند غیر علی و فاطمه. باید یه کاری بکنیم علی هم با ما بیعت کنه…

یه عده رو جمع کردم، حدود سیصد نفری شدیم. اومدیم پشت در خانه‌ی امیرالمومنین به این نیت که از علی بیعت بگیریم؛ علیم باید با ما همراه بشه…

رفت گشت توو مدینه همه ارازل و اوباش مدینه رو جمع کرد، هرکی از علی کینه به دل داره بیاد امروز می‌خوایم بریم در خونه‌ی علی. خیلیا خوشحال شدند؛ فهمیدند امروز روزشه…

به همه‌ی این سیصد نفر که جمع کرده بود گفت:« هرکی هرچی میتونه همراه خودش بیاره». همه با دست پُر اومدن، هرکی تونست تازیانه آورد، هیزم و چوب آورد. بعضیا شمشیر آوردند؛ طرف حساب علیه مرد عادی که نیست، از این طرف قراره بیعت بگیریند یا قراره بجنگید؟! چه خبره؟!
آخه برا بیعت که این همه آدم نمی‌برند، آخه برای بیعت که اینجوری همه دست پر نمیان…

آدم وقتی پشت در دستش و حائل می‌کنه اون نفری که پشت دره؛ نمی‌بینه اون طرف در به کجا ضریه می‌زنه. همچین که این تازیانه رو می‌زد، بی‌بی دستش و بین در قرار داد. یکی دوتا از این تازیانه‌ها…

دیدم صدای ناله‌ی این خانم پشت در بلند شد، بعضیا گفتند:« دختره پیغمبره! چی کار داره میکنه این، قرار بود با غلی بیایم بجنگیم؟! این داره چی کار می‌کنه»؟!

همچین که این بچه رو روی دست گرفت، بعضیا گفتند ما نیومده بودیم با شیرخواره بجنگیم…
دید داره لشکر بهم می‌ریزه، حرمله رو صدا زد:« حرمله بدو لشکر داره بهم می‌ریزه؟!

  • چی کار کنم امیر؟!
  • مگه نمی‌بینی بچه رو سر دست گرفته؟! این بچه مورد هدف خوبیه زودتر بزن تا لشکرم بهم نریخته؟!

میگه یه مرتبه دلم سوخت، گفتم دارم چی کار می‌کنم؟!
صدا صدای فاطمه است اومدم برگردم ولی یه مرتبه کینه‌ای که از علی به دل داشتم اومد به ذهنم.
الان وقتشه هرکاری میخوای بکنی الان باید بکنی؟!
اگه می‌خوای علی و زمین‌گیر بکنی راهش همینه، علی رو جور دیگه نمیشه زمین‌گیرش کرد. فاطمه‌ش و زمین بزن علی زمین می‌خوره…

گفت:« امیر کی رو بزنم»؟!
گفت اونی و بزن که دیگری هم باهاش زمین می‌خوره. کنایه از این که بچه رو بزنی، پدرم خودش می‌میره…

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ