مناجات و روضه / کوه بودم، بلند و باعظمت / حاج سید رضا نریمانی

🔊 بخش اول مناجات l کوه بودم بلند و با عظمت / حاج سید رضا نریمانی | دریافت




🔊 بخش دوم روضه l اشک ستارگان می ریخت بین دیوار و در خبر ها بود / حاج سید رضا نریمانی | دریافت



📋 کوه بودم، بلند و باعظمت

سبک_مناجات

سبک_روضه

روضهحضرتزهرا (س)

با نوای حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کوه بودم، بلند و باعظمت
روی دامان دشت جایم بود
قد کشیدم ز خاک تا افلاک
ابرها، فرش زیر پایم بود

شب که چشم ستاره روشن بود
نور مهتاب، دل ز من می‌برد
صبح، چون آفتاب سر می‌زد
اولین پرتوش به من می‌خورد

دفتر وحی حق که روز به روز
جلوه‌اش سبز و سبزتر بادا
در بیان شکوه من، دارد
آیۀ «وَٱلۡجِبَالَ أَوۡتَادٗا»

@seyedrezanarimani

سینه‌ام را اگر که بشکافند
لعل و الماسِ دیدنی دارم
از گذشتِ زمان و «دَحْوُ الْأرْض»
خاطراتی شنیدنی دارم…

صبح یک روز چشم وا کردم
ضربه‌ی تیشه بود گوش‌خراش
تخته سنگی شدم جدا از کوه
افتادم به دست سنگ‌تراش

پُتک سنگین و تیشه‌ی پولاد
سهم من از تمام هستی شد
حُکم تقدیر و سرنوشت این بود
نام من «آسیای دستی» شد

@narimani_matn

گرچه از بازگشت خویش به کوه
پس از آن روزگار نهی شدم
این سعادت ولی نصیبم شد
که جهیز عروس وحی شدم

گوشه‌ی خانه‌ای مرا بردند
که حضور بهشت آن‌جا بود
برترین سرپناه روی زمین
بهترین سرنوشت آن‌جا بود

دستی از جنس یاس و نیلوفر
شد در آن خانه آسیاگردان
گرچه سنگم، ولی دلم می‌خواست
جان او را شَوَم بلاگردان

@seyedrezanarimani

هر زمان گِرد خویش چرخیدم
می‌شنیدم تلاوت قرآن
روح سنگین و سخت من کم‌کم
تازه شد از طراوت قرآن

راز خوش‌بختی مرا چه کسی
جز خداوند دادگر داند
کی گمان داشتم مرا روزی
جبرئیل امین بگرداند

به مقامی رسیده‌ام که چنین
بوسه‌گاه فرشتگان شده‌ام
مثل رکن و مقام کعبه عزیز
در نگاه فرشتگان شده‌ام

@narimani_matn

بارها شد که با خودم گفتم:
ای که داری به کار نان دستی!
کاش هرگز ز خاطرت نرود
وام‌دار چه خانه‌ای هستی؟

خانه‌ی آسمانی خورشید
خانه‌ی روشن ستاره و ماه
خانه‌ی وحی، خانۀ قرآن
خانه‌ی «إِنَّما یُرِیدُ اللَّه»

از همین خانه تا ابد جاری‌ست
چشمه‌ی فیض، چشمه‌ی احسان
سایبانِ معطّرِ این جاست
سوره‌ی «هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنْسَان»

@seyedrezanarimani
آسیابم ولی یقین دارم
که پناهنده‌ام به سایۀ نور
سرنوشت مرا دگرگون کرد
اَشکِ زهرا و ذکر آیه‌ی نور

یاس یاسین که با دعای پدر
آیه‌ی نور بود تن‌پوشش
داشت دستی به دسته‌ی دستاس
دست دیگر گلی در آغوشش

در محیطی که هر وجب خاکش
فخر بر آفتاب و ماه کند
آرزو می‌کنم که گاه به من
دختر کوچکی نگاه کند

@narimani_matn

گرچه از بازتاب گردش من
نان این خانه برقرار شده‌ست
شرمسارم از این‌که می‌بینم
دستِ زهرا جریحه‌دار شده‌ست

رفت خورشید وحی و آمد شب
سَر نَزَد از ستاره سوسویی
صبح از کوچه‌ی بنی‌هاشم
شد بلند آتش و هیاهویی

تا بدانم چه اتّفاق افتاد
تا ببینم هر آنچه بوده درست
دل به دریا زدم به خود گفتم:
«چشم‌ها را دوباره باید شست»

@seyedrezanarimani

دیدم آن روز صبح منظره‌ای
که به خود مثل بید لرزیدم
آتشم زد شَرار دل وقتی
شعله‌ها را به چشم خود دیدم

در همان آستانه‌ای کز عرش
قدسیان را به آن نظرها بود
اَشکِ چشمِ ستارگان می‌ریخت
بینِ دیوار و در خبرها بود

من به حسرت نگاه می‌کردم
باغ گل را میان آتش و دود
جز خدا هیچ‌کس نمی‌داند
که چه آمد به روز یاس کبود

@narimani_matn

با همان دست عافیت‌پرور
که پرستاری پدر می‌کرد
از امام زمان خود یاری
در هیاهوی پشتِ دَر می‌کرد

هیزم آوردن، آتش افروزی
سهم هر رهگذر نبود ای کاش
خبر ناشنیده بسیار است
خبر میخ در نبود ای کاش

دست خورشید را که می‌بستند
شرح این ماجرا کبابم کرد
آنچه پشت در اتّفاق افتاد
سنگم امّا ز غصّه آبم کرد

*شاعر: #استاد_شفق